وبلاگ رسمی علی ترکاشوند | ||
|
اومدي شبيه بارون دله من خسته خاكه واسه اون نم نمه چشمات نميدوني چه هلاكه نمي دوني ، نميدوني واسه من چقدر عزيزي شايدم مي دوني اما منو باز به هم ميريزي نمي دونم چه رازيه كه تو چشمات خونه كرده هر چي هست اونقدر قشنگه كه منو ديوونه كرده
زلال که باشی دیگران سنگ های کف رود خانه ات را می بینند ...! بر میدارند و نشانه میروند درست سوی خودت.
آدم گاهی تهی می شود..... خالی میشود.... دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند. دلش می خواهد زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد. دلش می خواهد... زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود. دلش می خواهدبرود....ولی نرسد! دلش می خواهد چشمانش را ببندد.... به هیچ چیز فکر نکند! آدم گاهی دلش یک آغوش امن می خواهد
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد كه وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد
که خودت انگشت به دهان می مانی
فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
شاید از خودت ... شاید ...
بگین بباره بارون دلم هواشو کرده
بگین که برنگرده
بهش بگین بُریدم
خرابُ درب و داغون
از عاشقا گریزون
بهش بگین بُریدم
برای دلم گاهی مادری مهربان میشوم دست نوازش برسرش میكشم ... میگویم:غصه نخور،میگذرد.. برای دلم گاهی پدرمیشوم خشمگین میگویم: بس كن دیگربزرگ شدی گاهی هم دوستی میشوم مهربان دستش رامیگیرم میبرمش به باغ رویا.. دلم،ازدست من خسته است
دفتری بود که گاهی من و تو
نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|